به نام آنکه مرا آفرید، بـــــــــی پرسش!

شنبه

صخره و سنگ

بازهم
تکرار ِ، زمان.
یک،عشق و حسرت بوسیدن آن.
و گذر از نگه ِ آغشته به آب،
آب و همدستی بــــــــــــــــــاد،
ساحل ِ دور
موج ِ عاشق، به امید، دی دار.
رد پایی از، دوست.
گوشوارهء فیل و زوزه باد،
در آن!
که تنش زخمیه از، خنجر ِ عشق.
اشک باران ، بر آب.
تو و سنگ ِ دل ِ یک دیوار،
که نشست ، بر، ساحل و جدایی انداخت و نگه داشت، دستان ِ امید،
دل ِ دریا،
در خود.
تا نبینی، که دو چشمش، مانده براه!
تا نلرزد، دل ِ تو.
که مبادا! رد ِ پایت،
بچرخد، برسد ، بردریا؛
دست و پا زدنش را بی تو!
بی قراریش، اما!
سبز شد، بر رخ ِ سنگ.
تا که فریاد زند، ظلمش را و ببیند،
حتی !
رفتنت را؛
اما، با گل سنگ.