به نام آنکه مرا آفرید، بـــــــــی پرسش!

سه‌شنبه

فریاد

آرام به نظاره نشسته و فقط می نگرد،به بستن آب بر کشتزار.دستان پینه بسته اش،به هم گره خورده،
زانوهایش تنگ در آغوش،
آخرین قطرات نهر هم قطع شد.
و او همچنان به نظاره!
ساکت؛
چه کند؟
هیچ!
ناتوان است.
درد است، در کنار آب بودن و تشنه مردن.
درد است،که نتوان دستی بر آب زدن.
درد است،فریاد زدن،بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی صدا.