به نام آنکه مرا آفرید، بـــــــــی پرسش!

پنجشنبه

ختم راهت نزدیک است

کشتند و در لیست انکارند هنوز
حتی از بدو تولد، آنها را
خاک کردند
تن، تک تکشان
همان ها که منکر بودند
وسنگی برپیکر، بی جان همه شان
انگار، اما، برتن من
سنگها را از ترس گفتند:
بس نیست.
دیواری از جنسی سختر،بهتر!
شاید از خواب بیدارشوند.
اشک، ضجه، مویه ممنوع،
ازترس، مبادا تن ها سیراب شوند
غافل، تن آنها، کشتی
اما روحشان آزاد است!
اشکمان را بند زدی
اما رگهامان، هنوز خون غیرت دارد
و سرانجام بر نافرجامت خط بطلان و درک خواهیم زد.
هرجند که تو خود را به کوری زده ایی اما صبر،
ختم راهت نزدیک است.