به نام آنکه مرا آفرید، بـــــــــی پرسش!

جمعه

غفلت

ماهی سرخ
توی، یک ،تنگ بلور
که نشسته
به سکوت
تا ببیند لحظه تحویل سال
مرز، مأیوس و امید
مرز، شکرانه سالی دیگر
مرز، پایان همه تنهایی
بیا این عیدی ت
و دست گرم یه پدر
سینه پر تپش تو مادر
همه سرخوش
اما
بیخبر
از ماهی
در دهان گربه، میدود، همچون باد
و چه کوتاست
مرز
شادی و غم
مرگ و دیدار طلوع فردا.

جمعه

بارون

باز بارون
با ترانه با گوهرهای فراوان


باز بارون
از پشت شیشه
انگار،کسی، بارون و دوست نداره!

-میای بریم بیرون قدم بزنیم؟
(...........................نفسی از عمق دل)
بوی خاک ِ نــــــــــــــــــــم زده.
صدای ِ چ ِک چ ِک.
چشمامو میبندمو، سرمو میگیرم بالا، که قطره های بارون و تو صورتم لمس کنم.

اما!
«تو با یه چتـــــــــــــــــتر،بالای سرم ایستادی!»

یکشنبه

سایه

قصه نور و سایه و تاریکی،
که، دشمن سایه!

تو همون سایه
از من به من نزدیکتر.

شب، رو، از ساعت دیواری
قرض داده بودم به دخترهمسایه
که میان پنجره همیشه؛
می نشست،
به انتظار تاریکی!

ومن بودم و تو و نور،
بیــــــــــــــخوابی من، و تو
وهمهء لحظه ها.
اما
یک شب و بـــــــی ستاره
تو رفتــــــــــی،
بـــــــــــــــــرا همیــــــــــــــــــــــــــشه!
بـــــــــــی من و
با همسایه!

و الان،
من هستم و تاریکی و
جای خالی، تــــــــــــــــــوی ِ سایه.

شنبه

عروسک

بهم اعتماد کن.
بخدا راست میگم.
اگر هم، گاهی،
دروغ گفتم که عروسکتو من برداشتم!!
آخه...... من دیگه الان عروسک بازی نمیکنم، که بخوام دروغ بگم!
پس باورم کن.
اینجوری نگام نکن.
میدونی که راست میگم ......
بعدها که بزرگتر شدیم هر موقع یاد اون روزها می افتم ....
میبینم تو اصلا عروسکی نداشتی.

پنجشنبه