به نام آنکه مرا آفرید، بـــــــــی پرسش!

جمعه

خاطرات بچگی

یادش بخیر خونه خاله اکرم تابستونا پاتوق من بود !مهرنوش دخترخالم از مامانش جدا نمیشد خونه خاله اکرم تو یکی از شهرای شمالی بود مامانم میگه اون موقعها به بابام ماموریت میدن اونجا،بابام هم خانوم بچه هارو جم میکنه و میرن که چندسالی و اونجا باشن و تو همین چند سال خاله اکرم که اومده بوده پیش مامانم این-----ا اینجوری میشه که خاله کوچیکه یه مجنون پیدا میکنه و میشه لیلی خلاصه اینکه من و مهرنوش چند ماه با هم تفاوت سنی داریم من چند ماه بزرگترم به خاطر همین تفاوت سنی کم کل سال و منتظر همین سه ماه تابستون بودیم که پیش هم باشیم خانواده ما یه خانواده بزرگه با آدمای بزرگ!! و ما دو تا بعلاوه پسرخالم همسن و سال بودیم وگرنه بقیه از مامانم هم بزرگتر بودن یادش بخیر خونه خاله اکرم یه خونه نقلی کوچیک دوست داشتنی بود یه کوچه قدیمی وسط شهر که از دوطرف به خیابون اصلی میخورد و چندتاکوچه هم به همین کوچه راه داشت هیچکس توش گم نمیشد یه بقالی کوچیک سر خیابون بود که روزی چند بار یه سرک میکشیدیم آلاسکا، لواشک،پفک نمکی،آلوچه خلاصه هرچی هله هوله پیدا میشد همسایه روبرویشون تا دلت میخواست پسر داشت به امید اینکه بعدی دختر و بعد پسر شده بود شش هفت تا پسر داشت همسایه کناریشون یه نجار بود که تو طبقه پایین همون خونه ایی که زندگی میکردن یه در باز کرده بود تو کوچه وتوش کار میکرد با تراش زدن هر تنه درخت بوی عطر چوب فضا رو پر میکرد هنوز بوش و حس میکنم.......تو همون ساختمون طبقه بالا خانواده نجار زندگی میکردن چند تا دختر داشت دم بخت عصراکه ما میرفتیم بالاپشت بوم تو خونشون میدیدی یا خواستگاری اومدن یا دخترا دارن راجع به اینکه از کی خوششون میادو چیکار خواهند کرد حرف میزنن پیاده رو باریک بود و یه جوی کوچیک از جولوی همه خونه ها رد میشد غروب ها که حیاط ها شسته میشد بوی عطر خاک هوا رو عوض میکرد یه شبوی قدیمی کاشته شده بود تو حیاط که به قد دیوار رشد کرده بود و رو پشت بوم پهن شده بود و بوی عطر یاس از هر شرابی مست کننده تر بود در حیاط و که باز میکردی یه باغچه کوچیک با یه حوض اولین چیزی بود که به چشم میخورد حوض کوچیک بود اما ما از حوض کوچیکتر اینقدر که اگه دوتاییمون میرفتیم توش باز جا داشت از صبح دخترای خوبی قول میدادیم باشیم که ظهر اجازه آب بازی و داشته باشیم آب سرد بود اما موزاییک ها به داغی خورشید بود وقتی یخ میکردیم میخوابیدیم رو زمین تا تنمون گرمای زمین و بگیره توالت هم تو حیاط بود جایی که گاهی برای قایم موشک بازی بد نبود اون طرف حیاط انباری بود و حموم تو انباری هم خرده ریزا بود هم آبگرمکن و منبع نفت یه گوشه هم ما یه تخته سیاه داشتیم برا زمان معلم بازیمون و گچ برای لی لی حموم یه پاگرد داشت با یه طاقچه که همیشه توش بوی صابونو میشد حس کرد خود حموم اما بزرگ بود بعد آب بازی تو حیاط یه سری هم اونجا عروسکامونو میشستیم به دیوار حموم از تو حیاط یه نردبون بلند تکیه زده بود که تنها راه رسیدن به پشت بوم بود هیجان به اون بالا رسیدن باعث میشد که همه ترس لرزان بودنشو موقع بالا رفتن فراموش کنی بالا که میرفتی تازه میرسیدی به سقف حموم بعد یه نردبون کوچیک و خلاصه پشت بوم بود ....ادامه دارد