به نام آنکه مرا آفرید، بـــــــــی پرسش!

یکشنبه

سایه

قصه نور و سایه و تاریکی،
که، دشمن سایه!

تو همون سایه
از من به من نزدیکتر.

شب، رو، از ساعت دیواری
قرض داده بودم به دخترهمسایه
که میان پنجره همیشه؛
می نشست،
به انتظار تاریکی!

ومن بودم و تو و نور،
بیــــــــــــــخوابی من، و تو
وهمهء لحظه ها.
اما
یک شب و بـــــــی ستاره
تو رفتــــــــــی،
بـــــــــــــــــرا همیــــــــــــــــــــــــــشه!
بـــــــــــی من و
با همسایه!

و الان،
من هستم و تاریکی و
جای خالی، تــــــــــــــــــوی ِ سایه.

هیچ نظری موجود نیست: