به نام آنکه مرا آفرید، بـــــــــی پرسش!

شنبه

قوانین شکستنی!

داشتم میگفتم چند سطری، پایین تر در همین صفحه، که؛
در شهرمن یا حتی همه شهرهای،وطنم، یکسری باورها هست که نمیشه هیچ تغییری درش ایجاد کرد
.
حواست باشد فرق است بین باور و سنت.
معنی باور، یقین میباشد یعنی راهی که حتی آرزوهایت را، با آن همسطح کنی و نه بر عکسش! تخلف از باور عام، حکم سختی دارد و انگشت نما خواهی شد یا به زبان کوچه بازار، گاو پیشانی سفید.
سنت اما، یعنی: روش من و شهرم با ایده های تو با شهرت،ممکن است فرق کند.
مثل رسم خاندان عروس در شهرش!
پس سنت من ممکن است فرق کند با تو و او!!
برگردیم سر مبحث اصلی،
باورها،
که از وقتی سن کم داری، در سرت پشت هم تکرار میکنند. همه جا می شنوی،
دختری ، در فلان خانه، در ناکجا آباد که گاهی بیش از تعداد دست من و تو و انگشت هامان، با خانه ما، چند محل و خیابان ، فاصله دارد.
فکر کن!
گاهی ،اصولا نمیدانند، حتی! او کیست وبه کدامین بن بست منزل دارد یا اهل کجاست؟!
اما سخنش ورد کلام مردمانی است که ما میدانیم کیستند آنها.
-دختره!(بعد دست را گزیده می گوید ته دل، خدایا!توبه.)دختره! با فلان مرد غریبه روابط دارد.(یادت باشد،مرد غریبی که او را اسم برد، شاید مردی عزب،یا زن مرده یا می تواند پدرش یا اخوی، او باشد که فرد راوی که نمیدانیم کیست!می شناخت دختر را، نه پدر یا اخوی اش!!
ولی دید آندو، با هم در خیابان میخندند).
دیگری میگوید:چه زمانه بد و دخترها قبیحند! دختره دست در دست مرد غریبه!
اولی تایید کند با سر و می گوید: وقیح
دومی ادامه میدهد: ک ِ ر ک ِ ر ِ خنده شان، خیابان را برداشته بود.
نفر سوم، برا اظهار نظر، فقط برای ِ اینکه چیزی گفته باشد، میگوید:نه یه بار که چندین بار هم دیده اند آندو. حتی، آن مرد، بی حیا رفت و آمد میکنند ودر خانه دختر دیده اند او را!!!
این یه مورد بود که مصداق ِ زیادی دارد.
(خط من پارسی ست، تو هم میخوانی این خط را، پس هموطن هستیم و تو خود می دانی در ایران، باور مردم چیست!)
در همه فکرم این جمله تداعی می شود، آیا آنها خود، دیده اند،دختر وجرمش را؟
آیا، کسی پرسیده از او آن مرد کیست و با تو چه کاری دارد؟
آیا، آن دختر با مرد دگری دیده شده؟
مبحث اصلی این است،آندو حتی اگربا هم سر به یک بالین می خوابند. به من و تو! چه ربطی دارد؟ یا که اصلا کسی دیده شان در بستر، عشق بازی میکنند؟!!
یا مگر جرم است؟
مگر تو مسلمان نیستی؟ به قول خودتان!
( من، باور دارم خدا را!با همه وسعتش، مهرش بر دلم. اما، یه نفر در گوشم اذان خواند. آنکه الان مرده. و نماند تا بپرشم من از او: معنی این کار را میداند؟ که به من هم توضیح دهد! من کمی درکم،فهمم پایین است و مسایل را دیر می گیرم و گویا خنگ باشم!!)
دینمان اسلام است وایمان داریم که قرآن بر محمد نازل شد تا مردم را ز بیراه ِ به راه راست، هدایت بنماید.
در همان قرآن، هست به وضوح.
و
مثالی آورده،
یه مثال؟، نه! بیشمار هم تاکید شده!
مثل، که، اگر کسی در خواب،بغلتد. بیافتد و کسی کشته شود از غلتش، نا خواسته. چونکه وی خواب است و قصد نداشته یا غرضی.
او مبرای از این جرم است و گنهی منتصب نیست وی را. این یک مثال.
دومین مثالی که میتوان زد این است،
مرد نامحرم، زن ِ نا محرم. زیر یک سقف و بساطی، بزمی و خنده ای و مابقی داستان که تو خود میدانی...!
در قرآن کریم و قانون مدنی ِ ساخته ی ِ آدمیان: زنا ست و گناهی کبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیـــــر و هیمه آتش دوزخ بر او بیش از دگران !
یا در جایی دگر میخوانیم، ازدواجی که در آن قصد نباشد، باطل است.
پس،
قصد یعنی: رضای دل من، تو یا هرکس. برا هر کاری.
قصد شرطی است لازم و واجب در هر فعل.
واجب، مثل کشتن ِ او به جرم مخالف بودن با آن مرد در زمان خودمان!!
قصد نباشد، کارمان بیهوده ست و به قولی باطل.
میتوانی! اگر زورت رسید و کسی بود که حرفت بشنود!
بروی، ادعا ی جبرانِ آن ضرر که به تو خورد. در دادگاه از او، بنمایی و به قولی همه چی را به روز اول، بر گرد انی اگر اثبات کنی بی قصدی!
(از من گفتن بود اگرحقت را آرام، فریاد زنی : داد خواهی!!
یا که نتوانی آنرا باز گیریش پس! وای بر احوالت ! ش َ . ت َ. ل َ. ق پس گردنیــــــــــــــــــــــــــــــی میخوری محکم و سوزان. بعد دست بچرخد و باز نوبت آنها شود!
آنوقت است که میزنند بر تو مهر ِ جرم افترا، تهمت و آبروریزی!!
نوش دارو یی! در کار نیست پس دلت را به صابون نخراش! و بلند داد بزن حق مال من است!!)
یک سیبیل کارزیادی، نکند اکنون،همچون ایام قدیم.
که کنون در داستانها هم در حاشیه،آنقدر ریز می نویسندش ، آدم سالم دید هم نتوان دید!!
( او از آجیل مشکل گشای! سفره سبز امام ِ( چندم؟)خورد تا از گوشه کارش، گرهی باز شود. اما نشد.)
بماند! پرت نشویم از ماجرا
بی قصدی و باطل بودن و جبران ضرر
حرف آن دختر بود با مرد غریب!یادت نرود
قصد و صیغه و خطبه های عاقد بر زبان
ازدواج دایم یا صیغه ای با ایام
اگر قصد نباشد. یعنی اگر دلت راضی نبود
یعنی آن زن یا مرد را در تو اندک مهری هم نبود!
آن زواج باطل است
در کتابی خواندم،صیغه عقد، اصلش به لسان تازی ست.اگر تازی ندانی، پارسی هم کافیست،حتی، اگرعین آن لغت ها نمیدانی، تو بگو من راضی.
او بگوید: من راضی(البته جمله تمامش منظور بود)
میشوید محرم.
همینجا،تصور کن رضایت نباشد،قصد نیست.میشود باطل! پس خطبه عقد چه کرد؟!
من باور دارم، ثبت عقد، همه بازی ست تا بدانند ما چند نفرهستیم وچه کاری،میکنیم دراین شهر کلان!
یا بدانند رقم فحشا از جدول آمار، کی بیرون زد!
یعنی قانون شهری، اجتماع،نظم و کنترل بی نظمی!
و لزومی نیست؛
اگردلت با اوست، مکتوبش کنی.
گنه هر فعل حرامی با مهر، شسته شود و کسی توان پرسیدن از تو، نباید باشد. شاید تو هم با من هم نظر باشی یا
مخالف! کمی فکر کنی می فهمی!!!

هیچ نظری موجود نیست: