پنج انگشتان دست
که اگر
جمع شوند؛
مشت، زاییده شود.
من، ساختم؛
تک مشتم،
میبرم نزدیک او تا بگویم:چیزی.
بی خبر از نگه ِ بدبینش!
که اگر
جمع شوند؛
مشت، زاییده شود.
من، ساختم؛
تک مشتم،
میبرم نزدیک او تا بگویم:چیزی.
بی خبر از نگه ِ بدبینش!
بی تامل!
مشتش را ... با قدرت .... میفرستد
سویم.
مشتش را ... با قدرت .... میفرستد
سویم.
مشت او
پر درد است.
مشت من،
اما!
اما!
یک نشان از قلب است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر