به نام آنکه مرا آفرید، بـــــــــی پرسش!

پنجشنبه

حرف

نمیدونم چی می خوام بنویسم اما دلم از زمین و زمان گرفته از خودم که گم کردم یا گم شدم از اونایی که رفتن یا اصلا نیومدن از قدیم یا از فردا از زمانی که دل دادم و پس گرفتم یا دل گرفتن و یادشون رفت از این همه سکوت که خیلی چیزها رو تو خودش پنهان میکنه از اینکه زن هستم خوشحالم از اینکه گاهی حس میکنم قدرتشو دارم تافریاد بزنم یا گریه کنم دلم برای جونا و جونیم میسوزه سرزمینم و دوست دارم از اینکه بدونی و سکوت کنی از اینکه بشنوی و کر باشی از این همه ظلم از نابرابری از خواب گلدونی که هی تکرار میشه و کمک میخواد و نمیدونم چطور کمکش کنم یا اصلا کجا دنبالش بگردم از خواب پرواز که خیلی وقت ندیدم از جمشید که هنوز براش آمبولانس نخریدم از بابا که دوست داشتم زنده بود و صداش میکردم از تنهاییم که حداقل حسش میکنم و همیشه پیشمه از کلاس اول و بوی کتاب که هنوزم وقتی یه کتاب میخرم اول چشام و می بندم و همون کلاس اول و لمس میکنم

هیچ نظری موجود نیست: