به نام آنکه مرا آفرید، بـــــــــی پرسش!

چهارشنبه

احسان

لای جرز یک دیوار،

دیواری از سیمان.

حلقومش و دستانم و

یک سیم از خار.

دشنه ای به خون،تشنه! و من.

من و نفرت از این قوم،

من و همدستانم و

ماو همه بغضهای فروخورده مان،

با همین دستان

من و همدستانم

چشمان به خاکم،

خواهرم، خونم دوخته ی،

این تبار قابیلی، این قوم کثیف، این جهل عظیم مردم کش

همین دستار به سربستان را،

از کاســـــــــــه به جـــام می فکنیم

با همین دستان

من و همدستــــــــــانم .

هیچ نظری موجود نیست: