پسرم کوچک بود اما دلش بزرگ، آنقدر که با همه سن کمش، می فهمید دنیای اطرافش را با همه بدیهایش.از بهشت آمده بود و زود به بهشت رفت.
دلم گرفت و تنگ شد برایش اما از مرگش شاد شد دلم.
نه به خاطر مردنش بلکه نماند تا دلش را تلنگر بزنند و بشکنند.
نماند تا مثل من ببیند که دنیا خاکستری است و نه سفید.
روحش پرواز کرد و من در حسرت پرواز، خوابش میبینم.
به خدا سلام مرا هم برسان.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر