به نام آنکه مرا آفرید، بـــــــــی پرسش!

یکشنبه

معجزه بعد از قرآن

قلمم را رها میکنم تا بنویسد آنچه را دلش میخواهد
بنویسد آزادانه بدون هیچ اجباری و قدرتی بر تنه اش بنویسد از زمانه و من و هم کیشانم
بنویسد که هیچگاه در باورم نمی گنجید ببیننم با جوانان سرزمینم چه میکنند
به بند میکشند و صلاخی میکنندشان چه آسان
زنان را میبرند و نمیشنوند فریادهایشان را و در میانشان هستند پیر و جوان و باکره و غیر و اما آنان به اسم خدایم عریانشان میکنند و دستازی میکنند تن هایشان را و چقدر ترسناک است آن لحظه برایم تجسمش حتی!
از این تبار منفور، کسی هست که بخواهد توبه کند و اشکش اما اشک تمساح نباشد؟
خدایم کجاست؟
تا کشته ای را نفسی دوباره دهد که بازگوید آنچه بر تنش روا داشتند در خفا و کسی نبود جز خدا تا بشنود صدایش را!
آنان را معجزه تو نیاز است همانان که انکار میکنند کرده هاشان را به آسانی.
نفسی دوباره ده آن تن را که بردند و بکارتش دزدیند و انگ بد کاره دادندش و سوزاندند تن خسته از دردش را،
یا او را که بردندش و هرگز باز نگشت تا کتاب های نخوانده اش را دوباره ورق زند.
از تنی دیگر که در چشمان من و تو جان داد و تصویرش در چشم دنیا نقش بست و آنان خود را به کوری زده اند.
از جوانی که بردند، با قدمهایش و بعد از آن پدرش او را ندید جز در تابوتش.
از آنان که کشتند و بی نام به خاک سپردند و مادراشان هنوز چشم بهراهشان هستند.
از او که شام آخر را از تصویر به در آورد!
همه را نفسی دوباره ده تا شهادت دهند ناکرده شان را و کرده های این قوم اهریمنی را
از آنان که تکه تکه شد جانشان در سلولهایی مخوف و نمور.
از آنان که بی خانمان شدند برای گفتن حرفهای دلشان از دیاری به دیاری دیگر.
یا آنان که نفسهاشان بریده شد بی گناه!
از این تبار افیونی از این قوم قابیلی از این ضحاکان زمان از رهبر اجباری از دولت دزدی از این تبـــــــــــــــــــار از این قوم مردم کش
از من و سوالهایم!
از این همه دروغ به اسم تو خـــــــــــــــــــدا
از این پیر جاهل دوران که تنش ترمیم شد با تکه ای از تن آن زن جوان یا آن نوجوان نا بالغ
از تن های بی نام به خاک سپرده شده پنهانی.
وای خــــــــــــــــــدایم کجاست تا نفسی دوباره دهد تن های صلاخی شده با دست شیاطین را برای شهادت در محکمه داد تا بیداد کند ظلم هاشان.
خــــــــــــــــــــــــدایم کجاست؟
معجزه ات را نیاز است اکنون!

هیچ نظری موجود نیست: