به نام آنکه مرا آفرید، بـــــــــی پرسش!

شنبه

دیدن بیداری در خواب

کابوسهایم چندی پیش جان گرفتند و من از همین میترسم که نکند این بار هم...!
غروب بود،ماشین و پارک کردم و پیاده شدم وسایلم رو برداشتم و تند تند قدم برداشتم تا نم نم باران کاغذهایم را نمور نکند و از جلسه ام عقب نمانم
یکم بعد تر جلسه تمام شد. باد و باران تند تر شده بود. دیگه دلهره ای از خیس شدن کاغذهام نداشتم برای همین نفس کشیدم نم بارون رو. مردم اما انگار از چیزی در هراس بودند.چیزی که من هنوز ندیده بودمش اما دویدن و دلهره شان دلیلی برای کنجکاویم شد تا دورو برم رو نگاه کنم و در سراشیبی کمی از من با فاصله دیدم موجی به بلندای آسمان و چقدر هولناک بود دیدن آن موج بلند.
آب تمام بلندی را با پلک زدنی طی کرد و به من و مردم نزدیک به من رسید اما نمیدانم چه چیزهایی را سر راهش جارو کرده بود!
پناهم را دیوار کوتاهی کردم که به من نزدیک بود تا کفشهایم در امان از خیس شدن بمانند اما....
اما بلندای امواج نو و شدتش آنقدر بود که دیگر امان نداد و تا زانو خیس شدم. کمی ترسیده بودم و تند تر راه افتادم به کدامین سو نمیدانم
اما بلندای امواج و سقوط تمام ساختمانها را میدیدم با همه ساکنینش.
ساختمانها یکی پی دیگری همسطح زمین میشدند و آب از آنها چیزی باقی نمیگذاشت
تنها فریاد آدمهایی بود که در طغیان آب شناور بودند و کاری از کسی ساخته نبود. به سمت ماشین دویدم اما گیج بودم و یادم نبود کجا پارک کرده ام.
خدا خشمش گرفته بود و از دست کسی کاری ساخته نبود
وای که چقدر سخت بود دیدن آدمهایی که زیر ساختمانها دفن میشدند و از تو کاری بر نمی آمد برای نجاتنشان.
خدایــــــــــــــا کمکمان کن
از فریاد خودم از خواب بیدار شدم اما انگار خواب نبود
مابقی شب را تا صبح خدا را زمزمه کردم
کاش اینبار فقط یک خواب باقی بماند

هیچ نظری موجود نیست: